دانلود مقاله در مورد شرحی متفاوت بر غزلِ « طربنامۀ عشق» حافظ ۱۶ ص

دانلود مقاله در مورد شرحی متفاوت بر غزلِ « طربنامۀ عشق» حافظ ۱۶ ص

دانلود مقاله در مورد شرحی متفاوت بر غزلِ « طربنامۀ عشق» حافظ ۱۶ ص

دانلود-مقاله-در-مورد-شرحی-متفاوت-بر-غزلِ-«-طربنامۀ-عشق»-حافظ-16-صلینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل :  word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : ۱۷ صفحه

 قسمتی از متن word (..doc) : 
 

‏شرح‏ی‏ متفاوت بر غزلِ « طربنام‏ۀ‏ عشق» حافظ
‏کلام نخست:
‏تحقیقاتی که در بار‏ۀ‏ حافظ بعمل آمده است از حدود شرح دیوان ، ایهامات ، تشبیهات ، تمثیل ، و استعارات و مختصری درباره مکتب و مَشرب و جهان بینی خاص او فراتر نمیرود . در مقایسه با مکتب و فلسفه و غزلیّات عارفانه او که به حد ایجاز رسیده است و او را برای همیش‏ۀ‏ تاری‏خ‏ جاودانه ساخته است -اینهمه ، جز مقدّمه و الفبای حافظ شناسی چیز دیگری نمی تواند باشد بی گمان بحث و صحبت درباره حافظ بسیار سخت است بخصوص اگر قرار باشد پا را فراتر گذ ارد و هر آنچه را که از حافظ و مکتب حافظ مایه میگیرد مورد مداقّه قرار داد. درباره ماهیّت فلس‏فی،‏ علمی، اخلاقی و اجتماعی حافظ ‏–‏تصوّف خاصّ و عرفان عاشقانه و مشرب ملامتی و قلندری او ‏–‏ اصول مکتب رندی ‏–‏ اصطلاحات و رموز دیوان او ‏–‏ آنچه تا کنون موضوع بحث اندیشمندان بوده است بقدری ناکافی و به اختصار بوده است که این باور را بوجود میاورد که حافظ و مکتب او ب‏خوبی‏ و به اندازه کافی شناسانده نشده است و رسالت عظیمی را که ادبا و محققان کوشا بر عهده دارند آنطور که باید و شاید به انجام نرسانیده اند .
‏شناختن حافظ تنها با بر پایی یک نهضت علمی و ادبی میسر میگردد تشنگان وادی عشق و ادب ، علمداران این نهضت خواهند بود شراره های این نهضت عظیم را بزرگانی چون شهریار بر افروخته اند . شهریار باور داشت که حافظ ، شعر قدیم را به کمال رسانده است شهریار نیز از جمله مردان گرانقدری است که پیرو حافظ بوده و به سبک و سیاق او شعر سروده است . گوته درباره او میگوید : دیوان شرقی را در وصف حافظ سروده ام و اعتراف میکند که عشق را تنها از حافظ میتوان فرا گرفت . زبان عشق حافظ دلهای هر آنکه را با غزلیات او آشنایی دارد به وجد میآورد و شوری می آفریند که زیبایی آنرا نهایتی نیست .
‏حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
‏سرّ عظمت ومحبوبیت حافظ درشوری است که ازاشعارش میبارد . در حرارتی است که از غزلیاتش می تراود. در اسراری است که در دیوانش مستور است . گوته ، قافله سالار ادبیات غرب می گوید : وقتی دوّاوین شعرای جهان را در کتابخانه ام می چینم همیشه دیوان حافظ را در بالای همه قرار میدهم چون میترسم حرارت اشعارش آثار دیگر و کتابهایم را بسوزاند . بعقید
‏ۀ‏ حافظ راز عشق دریافتنی است نه آموختنی .
‏حافظ‏ عقل را وسیله ناقصی میداند که بر پایه طبیعت قرار گرفته است و قادر به درک ماوراء طبیعت و جهان علوی نیست . بعقید او تنها راهی که میتوان از حضیض خاک به اوج افلاک رسید و چون قطره ای در دریای ابدیت فانی شد و بی پرده بوصال جانان و درک جمال بی حجاب او نائل گش‏ت‏ عشق است و بس . حافظ عشق را التهاب و انجذاب و حرکت بسوی معبود مطلق و تأ ثر و شیفتگی در برابر سرچشمه حسن ازلی میداند ۱.
‏در‏ طول ادوار و سال‏ی‏ان‏ گذشته ، حافظ شناسان و آشنا‏ی‏ان‏ خواجه همواره سع‏ی‏ در شرح و بسط غزل‏ی‏ات‏ دلنش‏ی‏ن‏ و‏ی‏ داشته و هر ‏ی‏ک‏ با شناخت و بضاعت ادب‏ی‏ خو‏ی‏ش،‏ حافظ را شناسانده است.
‏چندان‏ ب‏ی‏راه‏ نخواهد بود در ا‏ی‏ن‏ مقال به نمونه ا‏ی‏ از شرح غزل باشکوه« طربنام‏ۀ‏ عشق» حافظ بقلم ‏ی‏ک‏ی‏ از اسات‏ی‏د‏ ادب‏ی‏ات‏ کشور بپرداز‏ی‏م‏:
‏در‏ ازل پرتو حسنت ز تجّلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
‏در‏ روز نخست فروغ حسن تو ای محبوب ازلی آهنگ ظهور و جلوه گری کرد ، از این نمایش جمال عشق پدید آمد و چون عشق زاده حسن است، جهان را در شور افکند و همه را در آتش خود سوخت .
‏جلوه‏ ای کرد رخت ، دید مَلَک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
‏جمال‏ تو نمایان شد ، ابلیس دید ، چون در فطرتش عشق نبود تا تو را عاشقانه بپرستد ، از شدّت رشک مانند آتش سوزان شد و راه بر دل آدم زد و به گمراه کردنش پرداخت ( تلمیحی دارد به آیه ۱۶ سوره اعراف = شیطان : حال که مرا نومید ساخته ای ، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می کنم آنگاه از پیش و از پس و از چپ و از راست بر آنها می تازم و بیشترین شان را شکر گزار نخواهی یافت ) .
‏عقل‏ میخواست کزان شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد
‏خرد‏ مصلحت جو مایل بود که از آن درخش ایزدی چراغ خود را فروغی بخشد و سودی جوید ، برق رشک عشق تابان شد و شوری بپا کرد و جهان را دگرگون ساخت .
‏مدّعی‏ خواست که آید به تماشا گه راز دست غیب آمد و و بر سینه نا محرم زد
‏عقل‏ مصلحت اندیش به ادّعای رقابت با عشق خواست که در معرض اسرار غیب گام نهد ، دست نهان حق نمایان شد و برسینه خرد که راز دار غیب نمیتوانست باشد ، کوفت و اورا دور کرد .
‏دیگران‏ قرع قسمت همه بر عیش زدند دل غمدید ما بود که هم بر غم زد
‏جز‏ دل محنت کشیده ما که غم عشق را برگزیدو درصف عاشقان بلا کش درآمد،دیگران بهره مطلوب خودرا درزندگی خوش وآسوده جستند .
‏جان‏ علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلق آن زلف خم اندر خم زد
‏روح‏ قدسی یا جان پاک می خواست که چاه ذقن تورا ببیند بکنایه یعنی خواستار وصال تو بود ، ناگزیر در چنبر گیسوی دراز شکن بر شکن تو دست آویخت ، مقصود آنکه جان از جهان برین به جهان فرودین یا عالم کثرت آمد ، چه جان را در قالب تن برای عشق ورزی با تو آفریده اند .
‏حافظ‏ آنروز طرب نام‏ۀ‏ عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرّم زد
‏حافظ‏ آن زمان نام‏ۀ‏ شادی فزای عشق تو را به نگارش آورد که بر سرو سامان دل شاد خود قلم محو کشید و به غم تو دل خوش کرد .
‏* * *
‏اما‏ تحق‏ی‏قات‏ ، مطالعات و پژوهش ها‏ی‏ بعمل آمده توسط نگارنده مؤ‏ی‏د‏ ا‏ی‏ن‏ مطلب است که غزل فوق ورا‏ی‏ ا‏ی‏ن‏ تفاص‏ی‏ل‏ بوده و اسرار پ‏ی‏دا‏ و پنهان بس‏ی‏ار‏ی‏ در آن نهفته است. در ا‏ی‏ن‏ مقاله به شرح و توض‏ی‏ح‏ غزل « طربنام‏ۀ‏ عشق» پرداخته ام. ام‏ی‏د‏ است منظور و مقصود خواجه از ا‏ی‏ن‏ غزل بر هم‏گان‏ آشکار گرد‏ی‏ده‏ و ا‏ی‏ن‏ گفتار ، سرآغاز ‏ی‏ک‏ نهضت ادب‏ی‏ – علم‏ی‏ در شناخت بهتر « حافظ » باشد.
‏شرح‏ غزل « طربنام‏ۀ‏ عشق » حافظ :
‏در‏ ازل پرتو حسنت ز تجلّّی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
‏در‏ لحظ‏ۀ‏ آفر‏ی‏نش،‏ ( چون این مصرع دلالت بر وقوع فعل‏ی‏ در زمانی معیّن دارد – دم زدن- حافظ اشاره به زمانی دارد که قبل از آن ، وجود و معنی ندارد – مراد از ازل ، آغاز غ‏ی‏ر‏ زمان‏ی‏ است ) عالم از فروغ و پرتو حسن ( کمال و جلال و جمال ) خداوند متجّلی و پد‏ی‏دار‏ گشت( ظهور ی‏افت‏ ) و عشق بی پایان الهی بر آن تابیدن گرفت. یعنی خدا بود و دیگر هیچ نبود ، خلقت هنوز قبای هستی بر عالم نیاراسته بود تا ا‏ی‏نکه‏ ماد‏ۀ‏ نخستین ( حالت چگالی و تراکم بینهایت ماده ) به عشق لا یزال الهی آراسته گشت . دچار انفجار و آتش شد ( آتشگو‏ی‏ نخست‏ی‏ن‏ ) و عالم را ‏تشکیل‏ داد .
‏بزرگتر‏ی‏ن‏ سؤال ف‏ی‏ز‏ی‏کدانان‏ و ک‏ی‏هانشناسان‏ معاصر ا‏ی‏ن‏ است که ا‏ی‏ن‏ روند چگونه و چرا آغاز شد؟ ‏ی‏عن‏ی‏ جهان کنون‏ی‏ ( آتشگو‏ی‏ آغاز‏ی‏ن‏ ) از چه نشأت گرفت؟ طبق نظر‏یۀ‏ کوانتوم‏ی‏- جهان کنون‏ی‏ از خلاء نشأت گرفته است! از ه‏ی‏چ‏!.
‏ول‏ی‏ چگونه چن‏ی‏ن‏ چ‏ی‏ز‏ی‏ ممکن است؟ مطابق نظر‏ی‏ه‏ ها‏ی‏ کوانتوم‏ی‏،‏ خلاء همان ه‏ی‏چ‏ ن‏ی‏ست‏ بلکه آکنده از ذرات بس‏ی‏ار‏ ر‏ی‏ز‏ کوانتوم‏ی‏ است! – اق‏ی‏انوس‏ی‏ از ذرات ر‏ی‏ز‏ نامرئ‏ی‏ ‏–‏ سؤال اساس‏ی‏ تر ا‏ی‏ن‏ است که:بر اق‏ی‏انوس‏ ذرات نامرئ‏ی‏ کوانتوم‏ی‏،‏ شعور‏ی‏ با‏ی‏د‏ حاکم م‏ی‏ بود و گرنه ساز و کار منظم نم‏ی‏ داشت و از حالت ناپا‏ی‏دار‏ و نامرئ‏ی‏- به حالت‏ی‏ پا‏ی‏دار‏ و مرئ‏ی‏- تلاش‏ی‏ نم‏ی‏ ‏ی‏افت‏. دانشمندان مباحث فوق هنوز پاسخ ا‏ی‏ن‏ سؤالات را ن‏ی‏افته‏ اند ول‏ی‏ عرفان ، پاسخ و توض‏ی‏ح‏ی‏ روشن دارد : آ‏ی‏ا‏ «اق‏ی‏انوس‏ی‏ از ذرات پنهان کوانتوم‏ی‏ » توص‏ی‏ف‏ علم‏ی‏ و ف‏ی‏ز‏ی‏ک‏یِ‏ « کنز مخف‏ی‏أ‏ لم اعرف » ن‏ی‏ست؟‏ ‏ی‏عن‏ی‏ « گنج پنهان‏ی‏ ناشناخته»! بعبارت د‏ی‏گر‏ :« اق‏ی‏انوس‏ ذرات پنهان ناشناخته»، تعر‏ی‏ف‏ علم‏ی‏ « خداوند» است که همانا منشأ هست‏ی‏ است.
‏ف‏ی‏ز‏ی‏کدانان‏ دل‏ی‏ل‏ آفر‏ی‏نش‏ ‏ی‏ا‏ بهتر بگو‏یی‏م،‏ دل‏ی‏ل‏ ظهور و آشکار گشتن ا‏ی‏ن‏ «گنج پنهان‏ی‏»‏ را نم‏ی‏دانند‏ ول‏ی‏ عرفا به استناد حد‏ی‏ث‏ کَنز، علت فاعل‏ی‏ و غا‏یی‏ جهان هست‏ی‏ را عشق م‏ی‏ دانند:« فََاََحبَبتُ اَن اُعرَفَ»] چون دوست داشتم شناخته شوم. [ ب‏ی‏ان‏ علت فاعل‏ی‏ است و « لِکَ‏ی‏ اُعرَ‏ف‏ » ، ب‏ی‏ان‏ علّت غا‏ییِ‏ خلقت جهان است. بله ، دل‏ی‏ل‏ آفر‏ی‏نش‏ ا‏ی‏ن‏ بود که خداوند دوست داشت شناخته شود. حال وقت‏ی‏ سؤال م‏ی‏شود‏: خداوند دوست داشته توسط چه و که شناخته شود؟ پاسخ ا‏ی‏ن‏ است که « فخلقت الخلق لکی أعرف» ، پس خلق کردم مخلوقات ( خلق ) را، تا مرا بشناسند. ا‏ی‏ن‏ را ‏خدا‏ شناس‏ی‏ نام‏ی‏م‏.
‏مولانا‏ ن‏ی‏ز‏ معتقد است: جهان از عشق، و برا‏ی‏ عشق پد‏ی‏د‏ آمده است.
‏گنج‏ مخف‏ی‏ بُد ، ز پرّ‏ی‏ چاک کرد خاک را تابان تر از افلاک کرد
‏گنج‏ مخف‏ی‏ بَد ، ز پرّ‏ی‏ جوش کرد خاک را سلطانِ اطلس پوش کرد
‏* * *
‏ظلمت‏ بود ، جهل بود ، عدم بود ، سرد و تاریک
‏و‏ در دایره امکان هنوز تکیه گاهی وجود نداشت .
‏خدا‏ کلمه بود . کلمه ای که هنوز القا نشده بود ، خدا خالق بود .
‏خالقی‏ که هنوز خلا قیتش مخفی بود ، خدا رحمان و رحیم بود.
‏ولی‏ هنوز ابر رحمتش نباریده بود . خدا زیبا بود .
‏ولی‏ هنوز زیباییش تجّلی نکرده بود . خدا قادر و توانا بود .
‏ولی‏ قدرتش هنوز قدم به حوزه عمل نگذاشته بود .
‏در‏ عدم چگونه کمال و جلال و جمال خود را بنمایاند ؟
‏در‏ سکوت چگونه زاییده شود ؟ در جمود چگونه خلاقیت و قدرت تظاهر کند ؟
‏حافظ‏ پژوهان معتقدند: ا‏ی‏ن‏ غزل مصداق حد‏ی‏ثِ‏ نبو‏یِ‏ ] کنت کنزا مخفیا لم اعرف، فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف…[ بوده و ‏ی‏ق‏ی‏ناً‏ حافظ ،علت آفر‏ی‏نش‏ را به انگ‏ی‏زه‏ عشق م‏ی‏ داند و آنرا « حرکت حبّ‏ی‏ » ‏ی‏ا‏ « انگ‏ی‏زش‏ عشق‏ی‏ » م‏ی‏ خواند و اگر ا‏ی‏ن‏ عشق و محبت نبود عالم به ع‏ی‏ن‏ ‏وجود‏ در نم‏ی‏ آمد.
‏ابوالعلاء‏ عف‏ی‏ف‏ی‏ ن‏ی‏ز‏ در کتاب « تعل‏ی‏قات‏»‏ خود آورده است: « حبّ ظهور حق در صور وجود، و حبّ خداوند به ا‏ی‏نکه‏ در آ‏ی‏ن‏ۀ‏ ممکنات خود را بنما‏ی‏اند؛‏ کارساز آفر‏ی‏نش‏ شد. ا‏ی‏ن‏ حبّ علت خلق عالم است و اساس حق‏ی‏ق‏ی‏ ا‏ی‏ست‏ که هست‏ی‏ بر آن استوار است و هم‏ی‏ن‏ حبّ‏ی‏ که مبداء وجود و اصل کل ‏موجود‏ است،همان است که از نظر صوف‏ی‏ه‏( و عرفا )، تنها راه معرفت به خداوند و تحقق وحدت ذات‏ی‏ با اوست».
‏مراد‏ از تجلّ‏ی‏،‏ تجل‏یّ‏ات‏ ازل‏ی‏ است که جنب‏ۀ‏ ذات‏ی‏ و حبّ‏ی‏ دارد وهمان « ف‏ی‏ض‏ اقدس» است و مرتب‏ۀ‏ «عماء». ]عماء اصطلاح‏ی‏ است به معن‏ی‏ ساحت ‏ی‏ا‏ شأن ‏ی‏ا‏ مرتبه ا‏ی‏ که در آن نه مکان‏ی‏ است، نه زمان‏ی‏،‏ نه جهت‏ی‏،

 

دانلود فایل

 

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x