تحقیق بنمایهها و درونمایههاى رخداد عاشورا (بررسى تاریخى)
تحقیق بنمایهها و درونمایههاى رخداد عاشورا (بررسى تاریخى)
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : ۱۹ صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
بنمایهها و درونمایههاى رخداد عاشورا (بررسى تاریخى)
در سال ۶۱ق، پنجاه سال بعد از رحلت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم، جامعه اسلامى شاهد سانحهاى بسیار اسفبار بود; نوه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به طرز فجیعى به همراه یاران اندک خود به شهادت رسید و اهل بیت او به اسارت رفتند. چرا عاشورا اتفاق افتاد؟ این پرسشى است که نوشته حاضر به منظور یافتن پاسخى قانعکننده به آن، بر آمده است.
بر همین اساس مباحث ذیل را در این مقاله مورد توجه و مداقه قرار دادهایم: بافت اجتماعى جزیرهالعرب قبل از بعثتبه عنوان مرده ریگ جاهلیت، رخداد سقیفه به عنوان اولین انحراف بنیادین در حرکت اسلامى که در آن عقیده، فداى قبیله شد و نتایجى که از این اجتماع شتابآلود برآمد، سیاست مالى خلفاى نخستین; به ویژه دوره عمر و عثمان و بدعتها و انحرافاتى که در این زمینه به وقوع پیوست، انحرافات فکرى که معاویه و جانشین او یزید ابداع کردند (همانند: جعل حدیث، تبدیل خلافتبه سلطنت، احیاى عروبت و فروداشت موالى) و بالاخره تقویت جریانهاى فکرى انحرافى همانند مرجئه که مشروعیتبخش رفتار غیر دینى امویان بودند.
مکتبى که مىرفتبا کجروىهاى تفاله جاهلیت … با شعار «لا خبر جاء و لا وحى نزل» محو و نابود شود … ناگهان شخصیت عظیمى . .. قیام کرد و با فداکارى بىنظیر و نهضت الهى خود، واقعه بزرگى را به وجود آورد.
(امام خمینى، صحیفهنور، ج ۱۲، ص ۱۸۱)
مقدمه
سانحه عاشورا و ابعاد مختلف آن، تحقیقات علمى فراوانى را به خود اختصاص داده است، اما به نظر مىرسد به یکى از وجوه این پدیده تاریخى که در حوزه «تاریخ اسلام» – بهطور اخص – و در «تاریخ انسانى » – بهطور اعم – اهمیتبهسزایى دارد، کمتر توجه شده است و آن بررسى تاریخى «چرایى» رخداد کربلاست. چرا پس از گذشت پنجاه سال از رحلت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم حاکمان جامعه اسلامى به آسانى به قتل و عام و اسارت خاندان او اقدام مىکنند و چنین مصیبت عظیمى را بر آل محمد روا مىدارند؟ چرایى این واقعه را در کجا باید جستوجو کرد؟ در نوشتار حاضر در حد توان به این پرسش پاسخ داده شدهاست.
۱) مرده ریگ جاهلیت
بىتردید بخشى از علل و عوامل رخداد حادثه کربلا را باید در عصر جاهلیت جزیره العرب و مناسبات فرهنگى، اقتصادى و سیاسى حاکم بر زندگى اعراب و قبایل ساکن در آن جستوجو کرد. اطلاق واژه جاهلیتبراى دوره مورد نظر، خود گویاى واقعیتهاى غیر قابل انکارى است. به جز عده معدودى از صاحبنظران که نکات برجسته فکرى و مدنى براى عرب عصر جاهلى قائلاند، (۱) بیشترین آنها کاربرد واژه جاهلیت را براى این دوره بسیار با مسما مىدانند. بىشک استعمال این مفهوم داراى محدودیت زمانى و مکانى خاصى است; به این معنا که از نظر زمانى، مفهوم جاهلیت دوران دویستساله قبل از بعثت را شامل مىشود، چرا که در قرون پیشتر، آن سرزمین مهد تمدنهاى مختلف بشرى بودهاست که ما به وسیله قرآن از وجود آنها آگاه شدهایم.
از نظر جغرافیایى نیز باید اطلاق مفهوم جاهلیت را محدود ساخت ، زیرا بخشهایى از شبه جزیره عربستان، بهویژه جنوب آن (یمن یا عربستان خوشبخت) به دلایل اقلیمى و جغرافیایى که بسیار حاصلخیز و مناسب براى کار کشاورزى بود و همچنین به دلیل ارتباط نزدیکى که با کشورهاى همجوار بهویژه ایران داشت و تاثیرى که از فرهنگهاى پیرامونى گرفته بود، نسبتبه منطقه حجاز از وضعیت مناسبترى برخوردار بود . بنابراین با توجه به قراین و شواهد موجود، اطلاق مفهوم جاهلیتبر این قسمت از جزیره العرب قابل قبول نیست. شاید کاملترین توصیف از جامعه عرب پیش از بعثت، سخن علىعلیه السلام است که مىفرماید:
همانا خدا محمد را برانگیخت تا مردمان را بترساند و فرمان خدا را چنانکه باید رساند. آن هنگام شما اى مردم عرب! بهترین آیین را برگزیده بودید و در بدترین سراى خزیده. منزلگاهتان سنگستانهاى ناهموار، همنشینتان گرزههایى زهردار، آبتان تیره و ناگوار، خوراکتان گلو آزار، خون یکدیگر را ریزان، از خویشاوند بریده و گریزان، بتهاتانهمه جا بر پا، پاى تا سر آلوده به خطا. (۲)
طبرى نیز در گزارش خود از زندگى عرب آن زمان مىنویسد:
قوم عرب خوارترین، بدبختترین و گمراهترین قوم بود که در لانهاى محقر و کوچک میان دو بیشه شیر(ایران و روم) زندگى مىکرد. سوگند به خدا، در سرزمین عرب چیزى موجود نبود که مورد طمع و یا حسد بیگانگان قرار گیرد. هر آن کس از اعراب که مىمرد یکسره به دوزخ مىرفت و هر آن که زندگى مىکرد و حیات داشت، گرفتار خوارى و مشقتبود و دیگران لگدمالش مىکردند. سوگند به خدا که در سراسر سرزمین قومى را نمىشناسم که خوارتر و تیره بختتر از عرب باشد. وقتى اسلام در میان ایشان ظاهر شد آنان را صاحب کتاب، قادر بر جهان، داراى روزى و مالکالرقاب کرد. (۳)
شاخصههاى فرهنگى عرب جاهلى در «شعر و شاعرى»، «علم الانساب»، «علم الایام» و آشنایى به «علوم انواء» خلاصه مىشود. شعرى که عرب مىسرود داراى قالبى دلنشین و آراسته اما خالى از محتوا بود و صرفا در وصف گل و گیاه و سبزه یا شب و شراب و شمشیر محدود مىماند. رویکرد این قوم به علم الانساب و علم الایام براى ارضاى تمایلات فخرطلبانه فردى و قبیلهاى بود، نه به عنوان علمى از علوم، چنانکه احمد امین درباره وضعیت علوم در بین اعراب جاهلى مىنویسد:
آنها از علم و فلسفه بهره نداشتند، زیرا زندگانى اجتماعى آنها در خور علم و فلسفه نبود. علم آنها منحصر به معرفت انساب یا شناختن اوضاع جوى بود. بنابر بعضى از اخبار هم، اطلاع اندکى از علم طب داشتند ولى آنچه را که مىدانستند کافى نبود و علم محسوب نمىشد. بسى خطاست که مانند آلوسى آنها را عالم و دانشمند بدانیم که مىگوید: «اعراب علم طب و معرفت احوال جوى و اخترشمارى را کاملا مىدانستند. (۴)
در حوزه سیاست، تنها واحد سیاسى موجود و مطرح در جامعه عرب جاهلى «قبیله» بود که نه تنها شالوده حیات و بقاى تمام پیوستگىهاى فردى و اجتماعى به شمار مىرفت، بلکه تمام ارکان شخصیت و مظاهر فکرى و عقلى او را نیز شکل مىداد. (۵) قبیله تنها جغرافیاى سیاسىاى بود که عرب آن را مىشناخت و براى آن تلاش مىکرد و بیرون از آن براى او حکم سرزمین «غیر» را داشت. نظام سیاسى قبیله بر شیخوخیت و ریش سفیدى مبتنى بود و در آن، عرف به عنوان قانون نانوشته، تعیین کننده نوع و چگونگى روابط اجتماعى افراد در درون و بیرون از قبیله بود. «جنگهاى فجار» و «حلف الفضول» به عنوان دو پدیده مهم در عصر جاهلى مىتواند مثبت نبود قانون عام و فراگیر در آن دوره باشد. در نظام ارزشى عصر جاهلى، نسب و ثروت تعیین کننده پایگاه اجتماعى افراد بود; آنکه از نسب بالاتر و ثروت و مکنتبیشترى برخوردار بود در جرگه اشراف قرار مىگرفت و در تمامى تصمیمهاى قبیلهاى و امور مختلف اجتماعى تاثیرگذار بود.
کار مهمى که پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم انجام داد تغییر همین نظام ارزشى غلط بود. برخلاف جامعه جاهلى در جامعه اسلامى، تقوا و پرهیزکارى افراد بود که آنها را در پایگاه انسانى بالایى قرار مىداد. گرچه پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم بیستوسهسال بى وقفه در این راستا تلاش کردند اما آنچه مسلم استیک دوره بیستوسه ساله براى منسوخ کردن یک فرهنگ جاهلى دیربنیاد، دوره بسیار اندکى است. لذا بعد از رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم جامعه اسلامى آرام آرام به سوى تفکرات جاهلى بازگشت، تا آنجا که در سال ۶۱ ق منظومه فکرى دشمنان امام حسینعلیه السلام کاملا در چهارچوب عصبیت قبیلهاى منحصر بود و همه چیز را از دریچه شعب و منافع شعبى خود مىدیدند.
مسئله دیگرى که به عنوان میراثى شوم از عصر جاهلیتبه دوره اسلامى منتقل شده بود و در جریانهاى سیاسى و اجتماعى بسیار تاثیرگذار بود، منازعات درون قبیلهاى تیرههاى قریش بود که با مرگ عبدمناف و آغاز ریاستیکى از فرزندان او به نام عمرو(هاشم) شروع شده بود. عبدمناف، فرزند سرشناس قصىبنکلاب بود که نسل رسول اکرمصلى الله علیه وآله وسلم به قصى از طریق او منتقل مىشود. غیر از عمرو (هاشم)، عبد شمس، مطلب، ابوعمرو و ابوعبید پسران دیگر او بودند. با فوت عبدمناف، مناصب اجتماعى او بین هاشم و عبدشمس تقسیم شد; بدین صورت که منصب رفادت (اطعام حجاج) و سقایتبه هاشم و منصب قیادت (فرماندهى جنگها و شاخه نظامى قریش) برعهده عبدشمس گذاشته شد. علاوه بر این، بهطور کلى ریاست قریش بعد از عبدمناف به هاشم واگذار شد. ابن اسحاق در بیان علت این تصدى نوشته است: علىرغم آنکه عبدشمس برزگتر از هاشم بود، ولى چون وى همواره سفر مىکرد و کمتر در مکه اقامت داشت و علاوه بر این مردى عیالمند و تنگدستبود، هاشم متصدى این امر شد. (۶) از همین زمان قبیله قریش به دو شاخه مهم بنىهاشم و بنىعبدشمس تقسیم مىشود که در عرصههاى مختلف سیاسى، اقتصادى و اجتماعى، رقابت فشردهاى را با هم شروع مىکنند.
در زمان هاشم، تیره او در دو زمینه، نسبتبه تیره عبدشمس برترى قابل توجهى داشت: نخست اینکه شخص هاشم نسبتبه عبدشمس داراى مال و منال زیادى بود و علاوه بر آن در عرصه اقتصاد و تجارت مکه با اقوام همجوار، منشا تحولات مهمى شده بود. راهاندازى سفرهاى تجارى زمستانى و تابستانى از مکه به مدینه و شام و به عکس، از ابتکارات او به شمار مىرود. دومین برترى هاشم به کرامت نفس و بذل و بخششهاى زیاد او برمىگردد که حسادت رقباى او را به همراه داشت. در این میان امیه – فرزند متمول عبد شمس – بیش از هر کس به موقعیت اجتماعى هاشم حسادت مىورزید. کینهورزىهاى او نسبتبه عمویش منشا افسانه پردازىهاى بسیارى شده بود که صد البته در درون خود واقعیتهایى را نهفته دارند. چنانکه در گزارش ابن هشام آمدهاست:
امیه که مردى ثروتمند بود کوشید تا خود را در نیکوکارى به هاشم برساند ولى موفق نشد. بنابراین گروهى از قریش او را شماتت کردند و به حسد امیه افزودند. امیه از هاشم خواست تا حکمى تعیین کنند تا در باب آن دو راى بدهد. هاشم این پیشنهاد را به این شرط پذیرفت که بازنده محکوم به پرداخت پنجاه ماده شتر براى کشتن در مکه و ده سال تبعید از مکه گردد. امیه شروط هاشم را پذیرفت و هر دو براى حکمیت نزد کاهن بنىخزاعه رفتند. کاهن به شرافت هاشم راى داد و امیه به ناگزیر شترها را کشت و خود نیز براى ده سال تبعید به شام رفت. این حکمیت آغاز دشمنى میان بنىهاشم و بنىامیه بود. (۷)
بعد از فوت هاشم، تیره بنىامیه بر اقتدار اقتصادى خود افزود و روز به روز تفوق مالى خود را نسبتبه تیرهها و قبایل دیگر افزایش مىداد، در حالى که تیره بنى هاشم بعد از فوت رئیس خود از نظر اقتصادى در سراشیبى افول و نزول قرار گرفت، چرا که فوت هاشم در خارج از مکه و ماندن شیبه، تنها فرزندش در غربت، و سپس تحتسرپرستى مطلب قرار گرفتن وى و فقدان نبوغ اقتصادى نزد جانشینان هاشم و بهویژه عبدالمطلب، از عواملى بودند که دست در دست هم دادند تا بنىهاشم فقط به خوشنامى خود ببالد و دیگر توان رقابت اقتصادى با بنىامیه را نداشته باشد. تنگدستى ابوطالب – سرشناسترین پسر عبدالمطلب – نیز مىتواند از افول اقتصادى عبدالمطلب حکایت کند.
از آنچه گفته شد دو نتیجه به دست مىآید :
۱- عبدالمطلب پس از مرگ هاشم (پدر) تمام اقتدار اقتصادى او را پیدا نکرد;
۲- بنى امیه با حفظ مقام قیادت و نفوذ فوقالعاده در دارالندوه، منزلت اجتماعى روز افزونى در مکه یافتند تا آنکه در زمان ظهور اسلام، به خصوص پس از جنگ بدر به ریاست و سرورى قریش و مکیان رسیدند. (۸)
رقابت این دو تیره سرشناس قریش با بعثت پیامبر که خود نیز از تیره بنى هاشم بود، نه تنها به پایان نرسید، بلکه صورت جدىترى به خود گرفت، چرا که بنىامیه حتى ادعاى نبوت حضرت رسول صلى الله علیه وآله وسلم را هم در راستاى رقابت تیرهاى تفسیر مىکرد و در صدد خنثا کردن آن بود. نه تنها ابوسفیان – رئیس تیره بنىامیه – در زمان بعثت پیامبر این نگرش را داشت، بلکه یزیدبنمعاویه، نوه او نیز در سال ۶۱ق دراین منظومه فکرى سیر مىکرد تا جایى که یزید آنگاه که اهلبیت عصمت را در شام بر وى وارد کردند با چوب بردندانهاى مطهر امام حسینعلیه السلام مىزد و این شعر را برزبان مىراند:
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحى نزل (۹)
قبیله بنىهاشم با سلطنتبازى کردند پس نه خبرى آمد و نه وحىاى نازل شد.
۲) سقیفه بنى ساعده
یکى از مهمترین علل رخداد عاشورا حادثهاى بود که همان روز رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در سقیفه بىساعده اتفاق افتاد و مسلمانان با فراموش کردن سفارشهاى پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم درباره علىعلیه السلام، برخلافت ابوبکر اجماع کردند و به تعبیر امام خمینى:
بالاترین مصیبتى که بر اسلام وارد شد، همین مصیبتسلب حکومت از حضرت امیر – سلاماللهعلیه بود و عزاى او از عزاى کربلا بالاتر بود. مصیبت وارده بر امیرالمؤمنین و بر اسلام بالاتر است از آن مصیبتى که بر سیدالشهداء وارد شد. اعظم مصیبتها این مصیبت است که نگذاشتند بفهمند مردم اسلام یعنى چه؟ (۱۰)
آنچه در سقیفه بنىساعده اتفاق افتاد، بازگشت دوباره اعراب به تفکرات و سنت قبیلهاى پیش از بعثتبود. شیوه انتخاب جانشین پیامبر دقیقا طبق معیارها و سنن قبیلهاى انجام شد. درباره مشروعیتخلیفه و به طور کلى جانشینى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم اختلاف نظرهاى اساسى بین شیعیان و اهل تسنن وجود دارد. شیعیان در انتخاب جانشین پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم برمبناى اشاره روشن و نص صریح آن حضرت در حجهالوداع تنها علىعلیه السلام را شایسته این مقام مىدانند و براى آنچه در سقیفه اتفاق افتاد و به انتخاب ابوبکر انجامید، اعتبارى قائل نیستند. در مقابل، اهل تسنن انتخاب جانشینى پیامبر را نه از جانب خود او، بلکه به عهده مسلمانان مىدانند که بایستى با اجماع درباره آن تصمیم بگیرند. اگر از نزدیک، سقیفه را به عنوان یک «متن» در زمینه تاریخى خود بررسى کنیم به نتایج مهمى خواهیم رسید:
فتح مکه توسط سپاه اسلام در سال هشتم هجرى، بزرگترین پایگاه دشمنان پیامبر را فرو ریخت و با تصرف آن و تسلیم رؤساى قریش، اسلام به عنوان حاکمیتبلامنازع جزیرهالعرب شناخته شد. قبایل دیگرى که تا این زمان اسلام نیاورده بودند، گروهگروه با فرستادن نمایندگان خود به مدینه، در پیشگاه پیامبر اسلام، مسلمانى خود را اعلان کردند تا از این طریق همچنان به حیات قبیلهاى خود ادامه دهند. در نتیجه سال نهمهجرى با عنوان «عام الوفود» در تاریخ اسلام شناخته شد و بخش بزرگى از قبایل جزیرهالعرب در این سال به جرگه اسلام پیوستند. بى تردید اسلام آوردن این قبایل نه از روى ایمان قلبى، بلکه از روى ترس و به اقتضاى مصلحت زمانه بود. اینها که بهطور تقریبى شاید هفتاد درصد کل قبایل شبه جزیره را شامل مىشدند، اعلان مسلمانى کردند ولى به مبانى و مبادى اسلام مؤمن نشده و آن را درک نکرده بودند.
براى اثبات این ادعا دلایل زیر را مىتوان ارائه کرد:
۱- قرآن کریم به طور صریح به این مسئله اشاره کرده است:
قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فى قلوبکم … ; (۱۱) اى رسول! اعراب بر تو منت نهاده گفتند ما بى جنگ و نزاع ایمان آوردیم به آنها بگو شما که ایمانتان از زبان به قلب وارد نشده استبه حقیقت هنوز ایمان نیاوردهاید، لیکن بگویید ما اسلام آوردیم … .
۲- واقعه اهل رده که بلافاصله بعد از فوت پیامبر اتفاق افتاد، دلیل دیگرى براین مدعا مىتواند باشد. برخى از قبایل جزیرهالعرب با آگاهى از فوت پیامبر اعلان کردند که دیگر هیچگونه ارتباط دینى و حکومتى با مدینه ندارند و بر اعتقادات و باورهاى قدیم خود برگشتهاند. ظهور پیامبران دروغینى همچون طلیحهبنخویلد، سجاح، مسیلمه کذاب و اسود عنسى با انگیزههاى حسادت به سیادت قریش، شرکت در حاکمیت متمرکز جزیرهالعرب، تصور باج گونه داشتن از حکم دینى زکات و … همه بیان کننده درک ناقص و ناتمام این قبایل از دین اسلام و مبانى آن مىباشد.
۳- درخواستهایى که نمایندگان این قبایل از پیامبر در قبال قبول اسلام داشتند همانند حلال شمردن زنا، ربا، شراب و یا به دست گرفتن رهبرى مسلمانان پس از پیامبر، نگهداشتن بت قبیله و… نیز همه مبین درک نادرست این قبایل از مفاهیم و احکام شرع مقدس اسلام بود.
در چنین شرایطى که مفاهیم عمیق اسلامى در ذهن و دل اعراب کاملا رسوخ نکرده و آنها را از درون متحول نکرده بود پیامبر دارفانى را وداع گفت و بلافاصله گروههاى مختلف سیاسى، با برداشتهاى متفاوت از نصوص دینى، براى تعیین جانشین پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در سقیفه تجمع کردند.
الف – انصار
گروه انصار در عصر نبوت، در راه اسلام، خدمات شایان توجهى انجام دادند; مانند شمشیر زدن و دوشادوش پیامبر در بیشتر غزوات بودن و … مهمتر از همه، امان دادن به مهاجرینى بود که همه مال و منال خود را در مکه جاگذاشته و به مدینه پناه آورده بودند. انصار صادقانه در این راه تمام دارایى خویش را در طبق اخلاص گذاشتند و با مهمانان و برادران دینى خود تقسیم کردند تا جایى که حضرت فاطمه زهراعلیها السلام در خطبهاى آنان را «مهد اسلام و بازوى ملت» نامید. (۱۲) به همین علت انصار در اجتماع شتاب آلود سقیفه خود را از هر حیثشایسته جانشینى پیامبرى مىدانستند که در خدمت و کمک به او از هیچ امرى دریغ نورزیده بودند. اما دو مسئله باعث ضعف و تزلزل در جبهه انصار شد: