تحقیق امامت از منظر شیعه

تحقیق امامت از منظر شیعه

تحقیق امامت از منظر شیعه

تحقیق-امامت-از-منظر-شیعهلینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل :  word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : ۱۳۹ صفحه

 قسمتی از متن word (..doc) : 
 

‏امامت از منظر شیعه
‏امام و پیشوا به کسى گفته مى‏شود که پیش جماعتى افتاده رهبرى ایشان را در یک مسیر اجتماعى یا مرام سیاسى یا مسلک علمى یا دینى به عهده گیرد و البته به واسطه ارتباطى که با زمینه خود دارد در وسعت و ضیق،تابع زمینه خود خواهد بود.
‏آیین مقدس اسلام (چنانکه از فصلهاى گذشته روشن شد) زندگانى عموم بشر را از هر جهت در نظر گرفته،دستور مى‏دهد،از جهت‏حیات معنوى مورد بررسى قرار داده و راهنمایى مى‏کند و در حیات صورى نیز از جهت زندگى فردى و اداره آن مداخله مى‏نماید چنانکه از جهت زندگى اجتماعى و زمامدارى آن (حکومت) مداخله مى‏نماید.
‏بنابر جهاتى که شمرده شد،امت و پیشوائى دینى در اسلام از سه جهت ممکن است مورد توجه قرار گیرد:از جهت‏حکومت اسلامى و از جهت‏بیان معارف و احکام اسلام و از جهت رهبرى و ارشاد حیات معنوى.شیعه معتقد است که چنانکه جامعه اسلامى به هر سه جهت نامبرده نیازمندى ضرورى دارد، کسى که متصدى اداره جهات نامبرده است و پیشوائى جماعت را در آن جهات به عهده دارد،از ناحیه خدا و رسول باید تعیین شود و البته پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز به امر خدا تعیین فرموده است.
‏امامت و جانشینى پیغمبر اکرم (ص) و حکومت اسلامى
‏انسان با نهاد خدادادى خود بدون هیچگونه تردید،درک مى‏کند که هرگز جامعه متشکلى مانند یک کشور یا یک شهر یا ده یا قبیله و حتى یک خانه که از چند تن انسان تشکیل یابد،بدون سرپرست و زمامدارى که چرخ جامعه را به کار اندازد و اراده او به اراده‏هاى جزو حکومت کند و هر یک از اجزاى جامعه را به وظیفه اجتماعى خود وادارد،نمى‏تواند به بقاى خود ادامه دهد و در کمترین وقتى اجزاى آن جامعه متلاشى شده وضع عمومیش به هرج و مرج گرفتار خواهد شد.
‏به همین دلیل کسى که زمامدار و فرمانرواى جامعه‏اى است (اعم از جامعه بزرگ یا کوچک) و به مت‏خود و بقاى جامعه عنایت دارد،اگر بخواهد به طور موقت‏یا غیر موقت از سر کار خود غیبت کند البته جانشینى به جاى خود مى‏گذارد و هرگز حاضر نمى‏شود که قلمرو فرمانروایى و زمامدارى خود را سر خود رها کرده از بقا و زوال آن چشم پوشد.
‏رئیس خانواده‏اى که براى سفر چند روزه یا چند ماهه مى‏خواهد خانه و اهل خانه را وداع کند،یکى از آنان را (یا کسى دیگررا) براى خود جانشین معرفى کرده امورات منزل را به وى مى‏سپارد.رئیس مؤسسه یا مدیر مدرسه یا صاحب دکانى که کارمندان یا شاگردان چندى زیر دست دارد،حتى براى چند ساعت غیبت،یکى از آنان را به جاى خود نشانیده دیگران را به وى ارجاع مى‏کند و به همین ترتیب.
‏اسلام دینى است که به نص کتاب و سنت‏بر اساس فطرت استوار است و آیینى است اجتماعى که هر آشنا و بیگانه این نشانى را از سیماى آن مشاهده مى‏کند و عنایتى که خدا و پیغمبر به اجتماعیت این دین مبذول داشته‏اند هرگز قابل انکار نبوده و با هیچ چیز دیگر قابل مقایسه نیست.
‏پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز مسئله عقد اجتماع را در هر جایى که اسلام در آن نفوذ پیدا مى‏کرد،ترک نمى‏کرد و هر شهر یا دهکده‏اى که به دست مسلمین مى‏افتاد،در اقرب وقت والى و عاملى در آنجا نصب و زمام اداره امور مسلمین را به دست وى مى‏سپرد حتى در لشگرهایى که به جهاد اعزام مى‏فرمود،گاهى براى اهمیت مورد،بیش از یک رئیس و فرمانده به نحو ترتب براى ایشان نصب مى‏نمود حتى در«جنگ موته‏»چهار نفر رئیس تعیین فرمود که اگر اولى کشته شد دومى را،و اگر دومى کشته شد سومى را و همچنین…به ریاست و فرماندهى بشناسند.
‏و همچنین به مسئله جانشینى عنایت کامل داشت و هرگز در مورد لزوم،از نصب جانشین فروگذارى نمى‏نمود و هر وقت از مدینه غیبت مى‏فرمود،والى به جاى خود معین مى‏کرد حتى در موقعى که از مکه به مدینه هجرت مى‏نمود و هنوز خبرى نبود،براى اداره چندروزه امور شخصى خود در مکه و پس دادن امانتهایى که از مردم پیشش بود،على علیه السلام را جانشین خود قرار داد و همچنین پس از رحلت نسبت‏به دیون و کارهاى شخصیش على علیه السلام را جانشین خود نمود.
‏شیعه مى‏گوید:به همین دلیل،هرگز متصور نیست پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم رحلت فرماید و کسى را جانشین خود قرار ندهد و سرپرستى براى اداره امور مسلمین و گردانیدن چرخ جامعه اسلامى،نشان ندهد.اینکه پیدایش جامعه‏اى بستگى دارد به یک سلسله مقررات و رسوم مشترکى که اکثریت اجزاى جامعه آنها را عملا بپذیرند،و بقا و پایدارى آن بستگى کامل دارد به یک حکومت عادله‏اى که اجراى کامل آنها را به عهده بگیرد،مسئله‏اى نیست که فطرت انسانى در ارزش و اهمیت آن شک داشته باشد یا براى عاقلى پوشیده بماند یا فراموشش کند در حالى که نه در وسعت و دقت‏شریعت اسلامى مى‏توان شک نمود و نه در اهمیت و ارزشى که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم براى آن قائل بود و در راه آن فداکارى و از خودگذشتگى مى‏نمود مى‏توان تردید نمود و نه در نبوغ فکر و کمال عقل و اصابت نظر و قدرت تدبیر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم (گذشته از تایید وحى و نبوت) مى‏توان مناقشه کرد.
‏پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به موجب اخبار متواترى که عامه و خاصه در جوامع حدیث (در باب فتن و غیر آن) نقل کرده‏اند،از فتن و گرفتاریهایى که پس از رحلتش دامنگیر جامعه اسلامى شد.و فسادهایى که در پیکره اسلام رخنه کرد،مانند حکومت آل مروان و غیر ایشان که آیین پاک را فداى ناپاکیها و بى‏بند و باریهاى خودساختند،تفصیلا خبر داده است و چگونه ممکن است که از جزئیات حوادث و گرفتاریهاى سالها و هزاران سالهاى پس از خود غفلت نکند،و سخن گوید،ولى از مهمترین وضعى که باید در اولین لحظات پس از مرگش گوید،به وجود آید غفلت کند!یا اهمال ورزد و امرى به این سادگى (از یک طرف) و به این اهمیت (از طرف دیگر) به ناچیز گیرد و با اینکه به طبیعى‏ترین و عادى‏ترین کارها مانند خوردن و نوشیدن و خوابیدن،مداخله و صدها دستور صادر نموده و از چنین مسئله با ارزشى بکلى سکوت ورزیده کسى را به جاى خود تعیین نفرماید؟
‏و اگر به فرض محال تعیین زمامدار جامعه اسلامى در شرع اسلام به خود مردم مسلمان واگذار شده بود باز لازم بود پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بیانات شافى در این خصوص کرده باشد و دستورات کافى بایست‏بدهد تا مردم در مسئله‏اى که اساسا بقا و رشد جامعه اسلامى و حیات شعائر دین به آن متوقف و استوار است،بیدار و هشیار باشند.
‏و حال آنکه از چنین بیان نبوى و دستور دینى خبرى نیست و اگر بود کسانى که پس از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم زمام امور را به دست گرفتند مخالفتش نمى‏کردند در صورتى که خلیفه اول خلافت را به خلیفه دوم با وصیت منتقل ساخت و همچنین خلیفه چهارم به فرزندش وصیت نمود و خلیفه دوم خلیفه سوم را با یک شوراى شش نفرى که خودش اعضاى آن و آیین نامه آن را تعیین و تنظیم کرده بود،روى کار آورد و معاویه امام حسن را به زور به صلح وادار نموده خلافت را به این طریق برد و پس از آن خلافت‏به سلطنت موروثى‏تبدیل شد و تدریجا شعائر دینى از جهاد و امر به معروف و نهى از منکر و اقامه حدود و غیر آنها یکى پس از دیگرى از جامعه هجرت کرد و مساعى شارع اسلام نقش بر آب گردید‏ (۱) ‏.
‏شیعه از راه بحث و کنجکاوى در درک فطرى بشر و سیره مستمره عقلاى انسان و تعمق در نظر اساسى آیین اسلام که احیاى فطرت مى‏باشد،و روش اجتماعى پیغمبر اکرم و مطالعه حوادث اسف آورى که پس از رحلت‏به وقوع پیوسته و گرفتاریهایى که دامنگیر اسلام و مسلمین گشته و به تجزیه و تحلیل در کوتاهى و سهل انگارى حکومتهاى اسلامى قرون اولیه هجرت بر مى‏گردد،به این نتیجه مى‏رسد که از ناحیه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نص کافى در خصوص تعیین امام و جانشین پیغمبر رسیده است آیات و اخبار متواتر قطعى مانند آیه ولایت و حدیث غدیر‏ (۲) ‏و دیث‏سفینه و حدیث ثقلین وحدیث‏حق و حدیث منزلت و حدیث دعوت عشیره اقربین و غیر آنها به این معنا دلالت داشته و دارند ولى نظر به پاره‏اى دواعى تاویل شده و سرپوشى روى آنها گذاشته شده است.
‏در تایید سخنان گذشته
‏آخرین روزهاى بیمارى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود و جمعى ازصحابه حضور داشتند آن حضرت فرمود:دوات و کاغذى براى من بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که پس از من (با رعایت آن) هرگز گمراه نشوید،بعضى از حاضرین گفتند:این مرد هذیان مى‏گوید کتاب خدا براى ما بس است! !آنگاه هیاهوى حضار بلند شد.پیغمبر اکرم فرمود:«برخیزید و از پیش من بیرون روید،زیرا پیش پیغمبرى نباید هیاهو کنند»‏ (۳) ‏.
‏با توجه به مطالب فصل گذشته و توجه به اینکه کسانى که در این قضیه از عملى شدن تصمیم پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم جلوگیرى کردند همان اشخاصى بودند که فرداى همان روز از خلافت انتخابى بهره‏مند شدند و بویژه اینکه انتخاب خلیفه را بى اطلاع على علیه السلام و نزدیکانش نموده، آنان را در برابر کار انجام یافته قرار دادند آیا مى‏توان شک نمود که مقصود پیغمبر اکرم در حدیث‏بالا تعیین شخص جانشین خود و معرفى على علیه السلام بود؟
‏و مقصود از این سخن ایجاد قیل و قال بود که در اثر آن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از تصمیم خود منصرف شود نه اینکه معناى جدى آن (سخن نابجاى گفتن از راه غلبه مرض) منظور باشد،زیرا اولا:گذشته از اینکه در تمام مدت بیمارى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم حتى یک حرف نابجا شنیده نشده و کسى هم نقل نکرده است،روى موازین دینى،مسلمانى نمى‏تواند پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را که با عصمت الهى مصون است‏به هذیان و بیهوده‏گویى نسبت دهد. ثانیا:اگر منظور از این سخن معناى جدیش بود،محلى براى جمله بعدى (کتاب خدا براى ما بس است) نبود و براى اثبات نابجا بودن سخن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم با بیماریش استدلال مى‏شد نه با اینکه با وجود قرآن نیازى به سخن پیغمبر نیست،زیرا براى یک نفر صحابى نبایست پوشیده بماند که همان کتاب خدا،پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را مفترض الطاعه و سخنش را سخن خدا قرار داده و به نص قرآن کریم مردم در برابر حکم خدا و رسول،هیچگونه اختیار و آزادى عمل ندارند.
‏ثالثا:این اتفاق در مرض موت خلیفه اول تکرار یافت و وى به خلافت‏خلیفه دوم وصیت کرد وقتى که عثمان به امر خلیفه،وصیتنامه را مى‏نوشت،خلیفه بیهوش شد با این حال خلیفه دوم سخنى را که درباره پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم گفته بود درباره خلیفه اول تکرار نکرد‏ (۴) ‏.
‏گذشته از اینها خلیفه دوم در حدیث ابن عباس‏ (۵) ‏به این حقیقت اعتراف مى‏نماید،وى مى‏گوید:من فهمیدم که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏خواهد خلافت على را تسجیل کند،ولى براى رعایت مصلحت‏به هم زدم.مى‏گوید:خلافت از آن على بود‏ (۶) ‏ولى اگر به خلافت مى‏نشست مردم را به حق و راه راست وادار مى‏کرد و قریش زیر بار آن نمى‏رفتند از این روى وى را از خلافت کنار زدیم[!!!]با اینکه طبق موازین دینى باید متخلف از حق را به حق وادار نمود نه حق را براى خاطر متخلف ترک نمود،موقعى که براى خلیفه اول خبر آوردند که جمعى از قبایل مسلمان از دادن زکات امتناع مى‏ورزند،دستور جنگ داد و گفت:اگر عقالى را که به پیغمبر خدا مى‏دادند به من ندهند با ایشان مى‏جنگم‏ (۷) ‏و البته مراد از این سخن این بود که به هر قیمت تمام شود باید حق احیا شود البته موضوع خلافت‏حقه از یک عقال مهمتر و با ارزش‏تر بود.
‏امامت در بیان معارف الهیه
‏در بحثهاى پیغمبر شناسى گذشت که طبق قانون ثابت و ضرورى هدایت عمومى،هر نوع از انواع آفرینش از راه تکوین و آفرینش به سوى کمال و سعادت نوعى خود هدایت و رهبرى مى‏شود.
‏نوع انسان نیز که یکى از انواع آفرینش است از کلیت این قانون عمومى مستثنا نیست و از راه غریزه واقع بینى و تفکر اجتماعى،در زندگى خود به روش خاصى باید هدایت‏شود که سعادت دنیا و آخرتش را تامین نماید و به عبارت دیگر:باید یک سلسله اعتقادات و وظایف عملى را درک نموده روش زندگى خود را به آنها تطبیق کند تا سعادت و کمال انسانى خود را به دست آورد و گفته شد که راه درک این برنامه زندگى که به نام‏«دین‏»نامیده مى‏شود راه عقل نیست‏بلکه راه دیگرى است‏به نام‏«وحى و نبوت‏»که در برخى از پاکان جهان‏بشریت‏به نام انبیا (پیغمبران خدا) یافت مى‏شود!
‏پیغمبرانند که وظایف انسانى مردم را به وسیله وحى از جانب خدا دریافت داشته به مردم مى‏رسانند، تا در اثر به کار بستن آنها تامین سعادت کنند.روشن است که این دلیل چنانکه لزوم و ضرورت چنین درکى را در میان افراد بشر به ثبوت مى‏رساند،همچنین لزوم و ضرورت پیدایش افرادى را که پیکره دست نخورده این برنامه را حفظ کنند و در صورت لزوم به مردم برسانند،به ثبوت مى‏رساند.
‏چنانکه از راه عنایت‏خدایى لازم است اشخاصى پیدا شوند که وظایف انسانى را از راه وحى درک نموده به مردم تعلیم کنند،همچنان لازم است که این وظایف انسانى آسمانى براى همیشه در جهان انسانى محفوظ بماند و در صورت لزوم به مردم عرضه و تعلیم شود یعنى پیوسته اشخاصى وجود داشته باشند که دین خدا نزدشان محفوظ باشد و در وقت لزوم به مصرف برسد.

 

دانلود فایل

 

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x